دوست دارمشمع باشم تا كه خود تنها بسوزم بر سربالينت امشب از غم فردا بسوزم دوست دارمهاله باشم ، تا ببوسم روي ماهت يا شومپروانه ، از شوق تو بي پروا بسوزم دوستدارم ما باشم تا سحر بيدار باشم تا چومشعل بر سر راهت در اين صحرا بسوزم دوستدارم لاله باشم ، بر سر راهت نشينم تا نهيپا بر سرم وز شوق سر تا پا بسوزم دوستدارم خال باشم بر رخ مهر آفرينت از لبتآتش بگيرم تا جهان را من بسوزم دوست دارمخار باشم دامن وصلت بگيرم تا زمهر آتشينت، اي گل زهرا بسوزم دوست دارم ژاله باشممن ، به خاك پايت افتم تا چو گل شادابباشي و من از گرما بسوزم دوست دارم خادمتباشم كنم دربانيت را دل نهم بر بوته عشقتشبها يكجا بسوزم دوست دارم اشك ريزم تامگر از اشك چشمم تو شوي سيراب و من خودجاي آن لبها بسوزم دوست دارم كام عطشان تورا سيراب سازم گر چه خود از تشنه كاميبرلب دريا بسوزم